قطار زندگی قسمت سیزدهم
قسمت سیزدهم : آرامستان
یکی می گفت یه بنده خدایی توی تهران چندسال پیش یه قبر خریده به دومیلیون تومان . حالا صد میلیون قیمتش شده . اون یکی می گفت شهرهای بزرگ یک سنگ سراسری برای روی حفره میت می گذارند و بعد هم روش خاک میریزند و فقط توی شهرهای کوچیک مثل شهرهای ما هنوز این رسمه که ده پانزده تا خشت رو حفره میت می گذارند و بعد با گل اونها رو به هم می چسبونند و بعد خاک می ریزند . یکی دیگه می گفت خونه و پولهای مرحوم به پسرش می رسه یا دختراش هم ادعا دارن . خلاصه هر کسی یه چیزی می گفت . آره . حتما متوجه شدین . این حرفها رو توی قبرستون توی مراسم تشییع جنازه و موقع دفن یه مرحوم شنیدم . چه قدر دردآوره که ما آدما اونقدر غرق این دنیا شدیم که حتی توی قبرستون هم حرفهامون رنگ دنیایی داره و انگار نه انگار که داریم با دستهای خودمون یکی از جنس خودمون رو بدرقه برای آخرت می کنیم . دلم می خواست یکی اون وسط می گفت من شهادت می دم این میت اهل نماز و مسجد بود ، اهل نیکی و خیرات بود . اما حیف که همون جا هم دنیا بیشتر از اون میت جلوی چشمامون بود و هست . دیگه از قبرستون جایی رو نزدیکتر به یاد مرگ پیدا نمی شه کرد اما همون جا هم توی حرفهای این آدما اثری از آخرت نیست . تو رو خدا شما بگین من چیکار کنم ؟! چرا ما آدما این قدر دنیایی شدیم ، انگار که تا ابد هیمن جا موندگاریم .