قطار زندگی قسمت چهاردهم
قسمت چهاردهم : فرزند مسلمان
بچه های شیفت عصر مدرسه ابتدایی طبق روال همیشه برای اقامه نماز رفتن نمازخونه مدرسه . وقتی نماز تمام شد و اومدن ، صف تشکیل شده بود و قرآن رو خونده بودند . ناظم که از دیر اومدن بچه ها اخم کرده بود ، گفت : (( نماز که می خونید ، شما با خدا صحبت می کنید که تازه نمازتون هم خیلی با حال و ارتباط واقعی با خدا نیست اما وقتی قرآن خونده می شه ، خدا داره با شما سخن می گه . اون هم چه سخنان فصیحی . پس بجای اینکه برین نماز بخونین از این به بعد بیاین توی صف و قرآن گوش کنید)) . همه بچه ها انگار قانع شده بودند و سرشون رو پایین انداختند . اما یکی از بچه ها خیلی مودبانه گفت : ((ببخشید آقا ! اما این رو بدونید اقامه نماز یک فرض و یک امر واجبه و ترک اون گناهه و اون دنیا درباره نماز ، بازخواست می شیم اما قرآن خوندن مستحبه و خدا هم از آدم بازخواست نمی کنه پس حداقل من که همیشه اول وقت نمازم رو می خونم . با اجازه)) و خیلی با متانت و اطمینان رفت توی صف . آقای ناظم هم دیگه هیچی نگفت و رفت .
واقعا هم باید بچه هامون رو اینجوری بار بیاریم که اطلاعات مذهبی شون خیلی بالا و دقیق باشه تا با هر حرفی از عقیدشون دست نکشن . بچه مسلمون واقعی باید اینطوری باشه .
- ۰ نظر
- ۲۸ خرداد ۹۳ ، ۱۸:۱۱
- ۳۶۲ نمایش