عاشورا
سه شنبه, ۱۳ آبان ۱۳۹۳، ۰۵:۵۱ ب.ظ
عاشورا
با صدای یا حسین جمعیت به خود آمدم ، به وقایع روز عاشورا فکر می کردم . آخر از صبح که در بین دسته های عزاداری بودم همه جا عشق و ارادت به امام حسین را می دیدم . یکی لباس سیاه پوشیده بود ، آن یکی با زنجیر بر شانه می زد ، کودکان نیز لباس عربی پوشیده بودند ، پیرمردان نیز با آن ادب مخصوص خود و غم نمایان در چهره شان و مادران نیز که به یاد نوگل شش ماهه امام حسین ، چفیه و پیشانی بند یا علی اصغر بر سر نوزادان خود کرده بودند ، همه و همه نشان علاقه به خاندان پیامبر و سیدالشهدا داشت .
هر هیئت دم نوحه ای داشت و با نظم حرکت می کرد و دل مرا نیز با خود می برد . به این فکر می کردم که یعنی در چنین روزی امام با عزیزان خود وداع کرده است . به آن صحنه می اندیشیدم که یاران امام به شهادت رسیده بودند و نوبت به جوانان بنی هاشم رسیده بود . همه دور هم جمع شده بودند و دستها را حمایل گردن یکدیگر کرده بودند و به هم مژده شهادت و رفتن به بهشت و زیارت علی و جدشان رسول الله را می دادند . چه صحنه ایست . برادر و عمو و عموزاده و پسر عمه و (قاسم و علی اکبر و ابوالفضل و پسران حضرت زینب و برادران ابوالفضل و ...) همه با هم بمانند برادر علاقه داشتند . هیچ کدام نمی توانست دوری دیگری را تحمل کند و حسین هم دوری آنها را . اما طولی نکشید که آن دستهای حمایل دور گردن هم و آن سر و صورتهای رشید ، از بدن جدا شد . غرق در خون شد . و چه سخت است برای حسین . به اینجا که می رسم ، اشک از دیدگانم جاری می شود . به گودی قتلگاه که می اندیشم ، دلم می خواهد جان از بدنم جدا شود .
السلام علی الحسیـن و علی علی بن الحسین
و علی اولـــاد الحسین و علی اصحــاب الحسین
و علی اولـــاد الحسین و علی اصحــاب الحسین
- ۹۳/۰۸/۱۳
- ۶۹۰ نمایش