فایده چوب معلم
سعدی می گوید :
پادشاهی پسر به مکتب داد لوح سیمینش بر کنار نهاد
بر ســر لوح او نوشته به زر چوب استاد به ز مهـر پـدر
در تواریخ آورده اند که نصربن احمد سامانی در طفولیت معلمی داشت عالم و دانا ولی خیلی سخت گیر بود و شاگردش را برای مختصر قصوری چوب می زد و می رنجانید . امیر سامانی با خود عهد بسته بود که چون بزرگ شود انتقام جان سوزی از معلم بکشد . سالها گذشت و امیر در عنفوان جوانی بر تخت کامرانی استقرار یافت و روزی به یاد معلم و چوبهائی که خورده بود ، افتاد . خادمی را عقب معلم فرستاد و به حضورش خواست . خادم وقتی پیام امیر را ابلاغ کرد . معلم پرسید که امیر در موقع احضار من چه کرد و چه فرمود ؟ خادم گفت : امیر به یکی از چاکران امر کرد از درخت بزرگی که در باغ است ببرد و به خدمتش ببرد . معلم دانا عازم شد . در بین راه از یک دکان میوه فروشی چند به آب دار و خوشرنگ خرید و در جیب و آستینش پنهان کرد و به حضور امیر رفت . امیر یکی از چوبها را به دست گرفته ، در حالی که تکان می داد . پرسید درباره این چوب چه می گویی ؟ چطور است ؟ معلم بهی که از آستین بیرون آورده در مقابل امیر گذاشت و گفت میوه ای به این لطافت از این چوبها حاصل می شود . امیر از این جواب بیدار و خوشحال شد و نه تنها از سر انتقام گذشت بلکه حقوق خوبی هم در حق معلم مقرر فرمود .
ادیب السلطنه سمیعی می گوید :
تــوکجـــا روی عافیـت بینـی تا قفا بر سر ای پســر نخوری
لذت از عمر خود کجا یـابــی گه گهی سیلی از پدر نخوری
شاخ نشو و نمای خشک شـود گر ز استاد چوب تــرنخوری
خون فاسد تو را هلاک کنــد گـر ز ایــــام نیشتـــر نخوری
تلخـی روزگـار اگـر بچشــی از نــی آرزو شکـــر نخوری
که شوی آزمـوده تـا در کــار به نشسـت و فـراز بـر نخوری
باش قانع به آنچه روزی گشت هان که از رشته بیشتر نخوری