قطار زندگی قسمت نهم
قسمت نهم : توفیق
با خودم کلنجار می رفتم . بالاخره تصمیمم رو گرفتم . دارم از یک موضوع و یک تصمیم بزرگ صحبت می کنم . موضوع اینه که یک وقتی زمینه انجام یک گناهی برام فراهم شده بود . همه چیز آماده بود . هیچ مشکلی هم نبود . انجام اون گناه فقط به تصمیم من بستگی داشت . تصمیمم رو گرفتم و نه تنها اون گناه رو انجام ندادم بلکه خیلی هم به خاطر حتی فکر کردن به انجام اون گناه پشیمون بودم . با خدا خلوت کردم و هرچند حتی فکر کردن به اون گناه هم زشت بود اما احساس کردم چون با وجود داشتن زمینه گناه ، خودم رو آلوده نکردم ، خدا هم یه جوری توفیق بیشتری به من میده . شاید یک روز هم طول نکشید . نمی دونم چرا از اون روز سر ساعت چهار و نیم صبح هر روز بدون اینکه خودم بخوام ، بیدار می شم . یه جوری هم بیدار می شم که خوابم نمی بره و بلند می شم نمازم رو می خونم ، بعد می خوابم و این داستان هر روز ادامه داره . من که خوابم سنگین بود و اصلا سابقه نداشت اون ساعت بیدار بشم ، الان چند وقته هر روز صبح سر ساعت چهار و نیم بیدارم و هنوز هم فکر می کنم این توفیق نماز صبح به موقع خوندن رو مدیون انجام ندان اون گناه هستم و این توفیقیه که خدا در قبال ترک اون گناه به من عطا کرده .
- ۰ نظر
- ۲۴ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۳:۲۷
- ۳۵۰ نمایش