قطار زندگی قسمت هفتم
قسمت هفتم : ادب
بابام اومده بود خونه ما . پسر من هم داشت مثل همیشه شیطنت و شوخی می کرد . بابام هم با نوه عزیزش (پسر من) خوب خودش رو گرفته بود و داشت بازی می کرد . در حین بازی دیدم بچم دستش رو بلند کرد و زد تو صورت بابام . خیلی ناراحت شدم و گرفتمش و کلی باهاش دعوا کردم و بهش فهموندم وقتی کسی داره بهت لطف می کنه و وقتش رو می ذاره و باهات بازی می کنه احترامش رو نگه دار . بچم یه کم بغض کرد . از وساطت بقیه کلافه شده بودم که داشتند می گفتند بچه است دیگه ، باید شوخی کنه ، پیش می یاد گاهی وقتها هم آدم رو می زنه . یه حرفی می خواستم بزنم ولی هم نمی دونستم چی بگم و هم ذهنم یاری نمی کرد چطوری جمله اش رو درست کنم که بابام حرف دلم رو گفت . گفت : درسته بچه عزیزه ولی ادب عزیزتره . خیلی جمله پرمعنایی بود . بچه عزیزه ولی ادب عزیزتر .
راحت شدم چیزی که می خواستم با کلی حرف و جمله به بقیه بفهمونم ، توی یک جمله کوتاه و با مفهوم کامل گفته شده بود . آره . اگه قرار باشه از همین الآن ادب رو جلوی یک بچه کوچیک قربانی کنیم و به خاطر خواسته های خیلی کوچیک اون ادب و احترام رو بگذاریم کنار و از بی ادبی بچه به خاطر سن کمش بگذریم ، فردا که اون بچه عضوی از اجتماع شد و جلوی خواسته های بزرگ خودش مانعی دید نه تنها ادب بلکه شاید خیلی از اصول دیگه اخلاقی رو هم بگذاره کنار . این جمله نه فقط در این مورد بلکه درباره خیلی چیزهای دیگه هم می تونه صدق کنه . مثل اینکه ثروت خوبه ولی آرامش خوب تر . یا پول داشتن و پول کسب کردن مهمه ولی راه بدست آوردنش مهم تر . یا زندگی و بودن تو دنیا دوست داشتنیه ولی یادمرگ بودن سعادت بخش تر . خلاصه اینکه شما هم یادتون باشه چی رو با چی عوض می کنین و چی رو بخاطر چی فدا می کنین . نکنه یه چیزی رو عزیز بدونین و بخاطرش یک چیز عزیزتر رو از دست بدین و فراموش کنین .
- ۰ نظر
- ۱۷ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۲:۲۸
- ۳۷۰ نمایش